«سریال سازی» روشی تازه برای بقای «زبان»، «تاریخ» و «فرهنگ»
چند سالی میشود که صنعت سریال سازی علیرغم وجه اقتصادی و درآمدزاییاش، تبدیل به یکی از مهمترین روشهای بقا و گسترش «زبان» و «فرهنگ» تمدنِ حاکمِ جهان شده است که غرب با ساخت و انتشار جهانی آثار سریالی میکوشد تا به نفوذ و همسازی بیشتر با مردم دنیا دست یابد.
«زبان» همواره مهمترین موضوع مورد نظر هر اندیشمندی در حوزه علوم انسانی بوده و البته همچنان نیز است. عدهای حتی پرسش از چیستی «زبان» را پرسش از چیستی «تفکر» دانستهاند و در واقع «زبان»را همان «اندیشیدن» دانستهاند. «زبان» در واقع هویتبخش اقوام مختلف ساکن بر روی کره زمین است، «زبان» به معنایی فصلِ ممیز برای شناخت هر قوم با تاریخ و فرهنگ مختص به خودش است. اقوامی که به نحوی میتوان گفت زبانشان تا این لحظه حفظشان کرده است.
ظهور عقل و زبان مدرن
البته به لطف عقل مدرن و بالاخص ابزار تکنولوژیک جدید قدرت هر قومی به میزان نفوذ زبانش در اقوام دیگر بستگی دارد. یعنی زمانی قدرت یک قوم، ساختار، حاکمیت و جغرافیا زیاد خواهد شد که دیگری نیز هم زبان (یا به معنایی دقیقتر هم فکر) او شود.
به همین دلیل است، کشور بریتانیای کبیر که پدر پیر ایالت متحده آمریکا نیز محسوب میشود با همراهی آمریکا رسما زبان خودش (انگلیسی) را به عنوان زبان اصلی و بینالمللی و زبانی برای ارتباط میان تمام مردم جهان معرفی و مطرح کرد.
نفوذ زبان به هر قومی او را در مسیر اندیشیدن شما قرار میدهد و همین همزبانی همفرهنگی و همسِلکی را به ارمغان خواهد آورد و این هم زبانی و هم سلکی قدرت صاحب اصلی آن زبان را افزون خواهد کرد.
سریال سازی یکی از روشهای نفوذ در زبان
در دنیای پیش از ظهور عالم جدید (مدرنیته) نهایت نفوذ ممکن به فرهنگ و تاریخ و ساختار کشورها و اقوام دیگر، زبان نوشتار و عرضهی آثار هنری به آنها بود. اما در دوره جدید یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین صورتهای نفود در تاریخ و هویت و زبان هر قوم مواجهه آن قوم با آثار جدید هنری مانند ساخت «سریال» است.
سریال هایی که در سالهای اخیر اقبال زیادی در موردشان صورت گرفته است و جاذبهی بسیاری برای مخاطبینش به همراه آوردهاند.
در واقع سریالها مشکل محدودیت زمانی فیلمهای سینمایی را نداشته و کارگردانان آثار سریالی میتوانند ضمن ساعتهای زیادی به ارائه و بیان و عیان کردن عالم ذهنی خود بپردازند و گوشه گوشه ایدههای مورد نظرشان را به مخاطبان، نشان دهند.
این کار سریال سازها و «حامیان غیر مالی» آنها، به معنای تداوم در ارائه و بیان ساختار ذهنی و همراه کردن مخاطب با خود است. تداومی که مخاطب در آن، احساسی اینهمانی با اجزای سریالها خواهد داشت. اما همراه کردن با خود به چه معنی است؟ چرا سریالها ضمن ساعتهای زیادی مخاطب را به همراه خود میکشانند. آیا صرفا جهت ارائه یک جنس تفریح و یا به دلیل خستگی در کردن از مخاطب است؟
قطعا پاسخ خیر خواهد بود چرا که رفع خستگی مخاطبین نمیتواند صرف هزینههای زیاد برای تولید آثار را توجیه کند.
همراه کردن مخاطب با خود در ضمن سریالها به معنای ارائه معنا و زبان در ضمن ساعات زیادی است. یعنی مخاطبی که در فیلم های سینمایی تنها نهایتا 2 ساعت و نیم از ذهن کارگردان را دنبال میکرد امروز می تواند ساعتها همراه و در رکاب صاحب اثر باشد. در این همراهی مخاطبین با سریالها نوعی استحاله در معانی و زبان در مخاطب صورت خواهد گرفت و پس از چندی مخاطب سریالها نسبتی این همانی و اُنسی با «متن» و «زبان» و به معنایی تفکر صاحبان سریالها خواهند داشت.
همانطور که گفته شد امروزه سریال سازی تبدیل به یکی از مهمترین روشهای بقا و گسترش «زبان» و «فرهنگ» تمدنِ حاکمِ جدید شده است و از همین رو اغلب کشورهای مدعی قدرت در جهان، ضمن پرداخت به فیلمهای سینمایی به ساخت سریال های با قسمتهایی زیاد مشغول شدهاند. اغلب این آثار به زبان انگلیسی است و از عالم فکری انگلیسی زبان به موضوع نگاه میکند. اما در سال گذشته میلادی کشور آلمان با ساخت سریالی غنی از معنا و به زبان آلمانی ورودی جدی به عرصه سریال سازی جهانی داشت و فیلم آلمانی زبان Dark (تاریکی) نمونه ای قوی بر این مدعاست.
این فیلم آلمانی از جمله سریالهایی است که دیگر به زبان جهانی مرسوم (یعنی زبان انگلیسی) مشغول به ارائه مطلب و اندیشه به مخاطبانش نیست، بلکه در پی احیای زبان آلمانی(بخوانید روش تفکر آلمانی) به مخاطب است. این سریال با زبان آلمانی در پی فهم و پرسش پدیده «زمان» است. موضوعی که میتوان گفت همه به نحوی لااقل یکبار به آن مشغول شدهاند و از آن پرسش کردهاند.
می توان به صراحت گفت؛ «تاریکی» سریالی با زبان آلمانی است که با تماشای آن در تمام ثانیههای این اثر فکرتان به چالش کشیده میشود. چالشی برای فهم نسبت افراد و نسبت آنها با زمان که دائما شما را به اندیشیدن مجبور میکند.
«تاریکی» نام سریالی از دل اروپا است که به اجمال می توان قصه این اثر را خلاصه کرد به این که این سریال در پی نمایش این جمله از آلبرت آینیشتین(والبته دیگر فیزیکدانان) است که گفتهاند: «گذشته» و «حال» و «آینده» صرفا توهمی بیش نیست.
این سریال به هیچ عنوان مانند هیچ سریالی که تاکنون دیدهاید نیست که بتوانید و بشود داستانش را به راحتی به دیگران بگویید و همین نکته یکی از مهمترین نکات مهم و جذاب این اثر بشمار میرود. بروید و از تمامی کسانی که این سریال را دیدهاند بپرسید آیا ممکن است قصه این اثر را به راحتی تعریف کنی؟
علارغم اینکه قائل به تعریف کردن هیچ اثر هنری برای دیگری نیستم اما به اجمال و اشاره می گویم، «تاریکی» قصه چندین نفر است که به نحوی در «زمان» سفر کردهاند و به معنایی مشغول بازی با زمان هستند. پسر بچه ای که در سال 2019 ناگهان گم میشود و به سال 1986 برمیگردد و از نو تغییراتی در آینده ایجاد میکند و...
احتمالا شما خودتان بعد از تماشای این اثر به این ادعا خواهید رسید که نمی توان موضوع این اثر را خیلی راحت و در سیری خطی به دیگران تعریف کرد و این تا وجهی مربوط به موضوع انتخاب شده اثر است که آن هم ناشی از ذهن فلسفی آلمانی است. شما در لحظات دیدن این اثر بیش از هر چیز مشغول اندیشیدن هستید دیالوگهای این اثر ارجاعاتی به سخنان فیلسوفان یا فیزیکدانان مطرح تاریخ جهان است.
طرح و نشر این قبیل آثار و از طرفی اقبال خوب مخاطبین جهانی قطعا باید ما را متوجه این کند که این سریال آلمانی به دلیل وجود زبان آلمانی(زبان فلسفه و اندیشه) قطعا جذب خوابی خواهد داشت با آثار انگلیسی زبانی که تاکنون ساخته شدهاند بسیار متفاوت است.
«تاریکی» اثری آلمانی است که ضمن گزینش یک موسیقی حرفهای(البته به زبان انگلیسی که تعمدی است) مخاطب را سردرگم میکند و همین سردرگمی است که مخاطب را به ادامه تماشای اثر میکشاند.
باید گفت این تماشای اثر نیست که مخاطب را جذب میکند بلکه پرسشگری موجود در متن اثر است که مخاطب را به دیدن آن میکشاند.
در نهایت باید از خود و تاریخ و البته زبانمان (فارسی) پرسید آیا امکان تحقق معانی درونی به اشکال نوظهور را دارد یا خیر؟ و آیا ما میتوانیم با زبان(اندیشهمان) مخاطبین جهانی را مسحور معانی ذهنیمان کنیم یا خیر؟
*پژوهشگر و محقق در حوزه فلسفه
انتهای پیام/